از وقتی خودم را شناختم کلاً آدم کتابخوانی نبودم ، غیر از کتابهای درسی در دوران تحصیل فقط به یاد دارم که کتاب «سفر سبز» ژولورن را کامل خوندم و بخشهایی از کتاب «میشل استروگف» و نکته عجیب ماجرا دقیقاً همینجاست که چطور آدمی که خیلی ذهن خیال پرداز و رؤیا پردازی داشته ، به زبان و ادبیات علاقهمند بوده ، اهل مطالعه آکادمیک و فنی هست ، به سینِما علاقه داره و خیلی خصوصیات دیگه در این حد از کتاب و کتابخوانی غافل بوده!
یکی از حسرتهای فنی خودم این هست که خیلی دیر با لینوکس آشنا شدم و شاید حسرت دوم توی زندگیم این باشه که چرا انقدر دیر به طور جدی به کتابخوانی روی آوردم و سعی کردم کتابهای خوب را پیدا کنم و بخونم! الان که بهش فکر میکنم به نظرم مهمترین دلیلش این بوده که پدر و مادر کتابخوانی نداشتم یا اگه کتابخوان بودن هیچوقت نه روبروی من مطالعه کردن و نه من را تشویق به خواندن کتاب کردند! از دلایل دیگه میشه به سیستم بد آموزشی اشاره کرد که توی دوران تحصیل به جای عمل کردن و علاقهمند کردن بچهها به کتابخوانی فقط حرف از این زدن که کتاب دوست خوب ماست و کتاب بخونید!!! اگه فقط و فقط یکبار معلم ادبیات یا تاریخ یا حتی ریاضی مثلاً نیمی از ۵ نمره کلاسی خودش را به خلاصه نویسی حتی ۲۰ صفحهای ۵ کتاب مشخص و خوبی که در رابطه با درس خودش میشناخت در طول سال تحصیلی مرتبط میکرد الان وضعیت کتابخوانی مملکت خیلی بهتر از این بود!
به هر حال الان بیش از یک سال هست که حداقل هر شب ۵ صفحه کتاب میخوانم و پیگیر پیدا کردن عنوانهایی هستم که برای من جذابیت داشته باشه ،توی همین یکسال بیش از ۲۰ کتاب خوندم ، جالبترین نکته هم اینه که سعی نکردم توی گونه یا ژانر خاصی متمرکز بشم و خوب این باعث شد تا با مباحث و موضوعاتی روبرو بشم که قبلاً برای من جذابیت نداشت.
قصد نسخه پیچیدن برای کسی را ندارم ولی کتاب خوانی چنان اثر مثبتی میتونه در شما بگذاره که کمتر فعالیتی به ذهنم میرسه که حتی بتونه نیمی از اون در زندگی شما مؤثر باشه. این پست را فقط برای این نوشتم که حتی اگه یک نفر از طریق این پست به کتابخوانی روی بیاره گوشه دلم خوشحال باشم ذرهای در ترویج کتابخوانی گام برداشتهام.