بهترین دوران زندگی من تا به امروز دوران جوانی و مجردیم از ۱۸ تا ۲۵ سالگیم بوده ، مجرد بودن منفعتهایی داره که مثل خیلی از چیز های دیگه تا از دستش ندی متوجه نمیشی. اینکه هر وقت بخوای بخوابی ، بخوری ، با رفقات وقت بگذرونی ، کار کنی و از همه مهمتر مسیر زندگیت را عوض کنی خودشون از مهمترین برجستگی های تجرد هستش.
وقتی تازه وبلاگنویسی را حدود دو سال پیش شروع کردم فکر اینکه در طول یک ماه نتونم هیچ مطلب جدیدی بنویسم اصلاً به فکرم خطور نمیکرد اما از ۱۰ تا ۱۲ مطلب به یک یا دو مطلب و توی اکتبر به هیچ مطلبی رسید. دلیلش اینه که زندگی خیلی پیچیدهتر از اون چیزی هست که در بهترین دوران زندگیمون بتونیم پیشبینی بکنیم.
گاهی مشغله کاری زیاد ، گاهی مشکلات خانوادگی و گاهی بیماری خودمون یا اطرافیان میتونه به کلی همه چیز را تحت شعاع خودش قرار بده. پس وقتی احساس سبکی میکنیم ، وقتی حس میکنیم هیچ دغدغه ای نداریم ، وقتی افسار زندگی کاملاً در دستمونه ، وقتی بر اسب سفید زندگی میتازیم یادمون باشه هیچ چیز همیشگی نیست و در پس این روز و بهار زیبا ، پاییز ، زمستان و شاید تاریکی هم باشه پس تا میتونیم از لحظه لحظش لذت ببریم.
یکی از عزیزترین داشته های فعلی من وبلاگم هست که به داشتنش و مطالبش افتخار میکنم و هیچ چیز بیشتر از این من را خوشحال نمیکنه که بتونم با تمام حقارتم به اندازه یک کلمه ، یک جمله یا مطلبی به معلومات ، دانش و تفکرات مخاطبینش چیزی اضافه کنم. امیدوارم بتونم وقت بیشتری برای نوشتن بگذارم.